باسلام و عرض روز خوش و خسته نباشید

پسری 28 ساله، داری تحصیلات بالا، شاغل و از نظر مالی تامین هستم، از نظر اقتصادی کاملا مستقل از پدرم هستم و بخاطر شرایط کاری ام در شهری دور از خانواده ام زندگی میکنم، حدود 8 ماه است که به خانمی علاقمند شده ام که از هر لحاظ ایده آل من هستند و میخام با ایشون ازدواج کنم
اما از اونجا که در خانواده ما ازدواج فامیلی مرسوم بوده و از بچگی اسم من رو کنار اسم دخترعموم گذاشتن پدرم مانع از ازدواج من هستن، تا بحال خیلی با پدرم در مورد اینکه علاقه اصل اساسی در ازدواجه صحبت کردم اما پدرم حاضر نیستن به خاطر این رسمی که در خانواده ما سینه به سینه به ما منتقل شده به ازدواج من رضایت بدن، حدود 3 ماه پیش به دخترعموم واضح گفتم که من اونو واسه ازدواج نمیخام اما خودکشی کرد ولی زنده موند، دخترعموم در رفاه کامل بزرگ شده خیلی لوس و از خود راضیه و چون منو دوست داره میخاد حتما منو بدست بیاره هرچند من اونو مث خواهرم میدونم.

مشکل من اینه که پدرم خیلی سرسخته و خواهر و برادرمم نمیتونن بدون اجازه پدرم کاری کنن یا حداقلش نمیخان کاری کنن (شاید بخاطر منافعشون)، الانم همه خانوادم اون موضوع خودکشی دخترعموم رو علم کردن و میگن اگه دوباره چیزی بگی ممکنه خودکشی کنه اون موقع میتونی توی چشم عمو نگاه کنی؟!

خانوادم اصلا منو نمی فهمند، من باید چیکار کنم؟ نمیخام با کسی که اصلا بهش علاقه ای ندارم که هیچ از رفتاراش بدم میاد ازدواج کنم
پدرم تهدید کردن که اگه میخای برو خواستگاری اون دختری که میخای اما دیگه اسم منو خانوادتو نیار از ازث هم خبری نیس، درهرحال من به پول پدرم نیازی ندارم چون مستقلم اما بدون حضور خانواده میشه؟ میشه تنهایی برم خواستگاری اون خانم؟!

در ضمن من تا حالا به اون خانم ابراز علاقه نکردم و دوست ندارم خارج از مجرای خانواده با ایشون درمورد ازدواج صحبت کنم
در شهر غریب تک و تنها دارم زندگی میکنم، اهل دوستی های خارج از عرف نیستم و نیاز زیادی به ازدواج دارم
من سابقه بیماری روحی دارم و حس میکنم دوباره داره اون حالات برمیگرده :(

خواهش میکنم به من کمک کنید

مخالفت خالی از منطق پدرم برای ازدواج